کد قالب کانون چادر فرماندهی

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان کانون فرهنگی وهنری کریم اهل بیت شهر سلامی و آدرس kanoonemamhassan24.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 658
بازدید دیروز : 1672
بازدید هفته : 5818
بازدید ماه : 28507
بازدید کل : 55262
تعداد مطالب : 2939
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : جمعه 2 دی 1402

عکس نوشت/ شهید «محمود پایدار»

چادر فرماندهی
 
شهید محمود پایدار

معمولاً توی چادر فرماندهی هفت هشت نفر بیشتر نمی‌خوابند. ولی توی چادر آقای پایدار این‌قدر افراد مختلف جمع می‌شدند که دیگر جای سوزن انداختن هم باقی نمی‌ماند. شاید نزدیک ۳۰ نفر توی چادر ایشان می‌خوابیدند.

 

موضوعات مرتبط: داستانهای موضوعی
نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : جمعه 2 دی 1402

متن وصیت‌نامه شهید محمد نصراللهی

تدبیر جالب
شهید محمّد نصراللهی

در این عملیّات ما خیلی اطلاعاتی عمل کردیم. کل افرادی که از جریان عملیّات خبر داشتند، چند نفر بیشتر نبودند. همه طوری عمل می‌کردند که هیچ کس بویی نبرد. در این میان وظیفه‌ی نصر اللهی از همه دشوار‌تر بود. او باید ۲۵۰ قایق را ظرف مدّت چند روز طوری از اهواز به منطقه منتقل می‌کرد و آن‌جا آن‌ها را استتار می‌کرد که حتّی نیروهای خودی هم متوجّه‌ی این انتقال نشوند. و این در حالی بود که بخش عمده‌ای از مسیر از دارخوین تا پشت نخلستان‌های بهمنشیر به بعد در دید دشمن بود.

نصراللهی تدبیر جالبی کرده بود. سه – چهار راننده‌ی کار کشته مثل نصر الله جهانشاهی انتخاب کرده بود و روی تریلی‌ها را چادر کشیده بودند. روزها قایق‌ها را بار می‌کردند و روی آن‌ها را چادر می‌کشیدند. شب‌ها آن‌ها از کنار ساحل راه می‌افتادند و می‌رفتند به سمت جاده‌ی اهواز – خرمشهر، بعد دور می‌زدند و برمی‌گشتند به طرف جاده‌ی طلائیه و از روی پل جدید که شبانه زده شده بود، می‌رفتند به سمت اروند. و قایق‌ها را در نهرها مخفی می‌کردند. به طوری که صبح هیچ اثری از قایق‌ها معلوم نبود. آن‌ها طوری استتار شده بودند که تا نمی‌رفتی و روی آن‌ها خم نمی‌شدی و با دقت نگاه نمی‌‌کردی، نمی‌توانستی قایق‌ها را پیدا کنی.[۱]

فرماندهی و مدیریّت،شهید محمّد نصراللهی، ص ۴۵ و ۴۶٫ 


[۱]. لبخند ماندگار، ص ۶۰٫

موضوعات مرتبط: داستانهای موضوعی
نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : جمعه 2 دی 1402

تا خط تثبیت نشود، نمی‌روم!
 
شهید محمود پایدار

 

با حمله‌ی بچّه‌ها خط شکسته شد. اگرچه به خاطر خیانت جاسوسان عده‌ی زیاد شهید شدند، ولی نیروهای گردان ما آن‌طور عمل کردند که از یک گردان خط شکن انتظار می‌رفت. هر وقت به یاد می‌آورم که چطور خالصانه و عاشقانه جلو می‌رفتند، از خودم می‌پرسم: «آیا باز هم می‌توانم با چنین مردان و انسان‌های عاشقی رو به رو شوم. آن‌هایی که جانشان را کف دستشان می‌گذاشتند و جلو می‌رفتند؟»

موضوعات مرتبط: داستانهای موضوعی
نویسنده : مهدی احمدی واکبر احمدی
تاریخ : جمعه 2 دی 1402

با دست خودت، کمپوت‌ها را به بچّه‌ها می‌دهی!
 
شهید غلامحسین افشردی

مسؤول تدارکات از جا بلند شد. رنگ از صورتش پریده بود. علی به دست‌های لرزان او نگاه کرد:

-‌ برادر باقری به خدا من تقصیری ندارم.

حسن با ناراحتی رو به او کرد و گفت: «شما تقصیری ندارید؟ پس چه کسی مقصر است؟ لابد بچّه‌های رزمنده مقصرند که اهدایی خانواده‌ها را تحویل نمی‌گیرند.»

-‌ برادر باقری به خدا هر وقت ما به این بچّه‌ها کمپوت دادیم، دیدیم آبش را می‌خورند و میوه‌اش را می‌اندازند دور. خُب برادر جان، این اسراف است. من هم تصمیم گرفتم که دیگر به آن‌ها کمپوت ندهم.

 

موضوعات مرتبط: داستانهای موضوعی